نهاد باستانی کین و حفظ کیان کشور



مراد از «نهادِ کین» در این نوشتار، مجموعه‌ای از هنجارها، جنبش‌ها و واکنش‌های جمعی است که در برابر تعدی به حریم و کیان کشور، برخاسته از حس ملی و دشمن ستیزی، فعال می‌شود.هدف این نوشتار، واکاوی در دو عرصه است: نخست تبیین ظرفیت و مظاهر تاریخی این نهاد در ادبیات باستانی و سپس تحلیل، امکان‌سنجی و بررسی ظرفیت های استخدام آن در عصر دولت – قانون معاصر.

یکی از جنبه‌های حکمت‌آمیز و شگرف شاهنامه که همواره انسان را مجذوب خود می‌سازد، تمرکز و بهره‌گیری از «نهاد کین» است؛ یعنی همان عنصر نفرت و حس انتقام از دشمن که در بزنگاه تاریخی، از اعماق وجود ایرانیان برمی‌خیزدد و فردوسی در ترسیم و توصیف آن به غایت اهتمام ورزیده است. این مفهوم، فارغ از این که حسی انسانی است، در آموزه های دینی نیز قرابت بنیادینی با مفهوم تبری دارد که پرداختن به آن، اکنون مراد نیست. امر مهم این که این نهاد مهم و تاثیرگذار، در دوران کنونی مدرن، زیر لایه‌های درهم‌تنیده و فریبنده دروغین نظام نوین بین المللی مدفون شده، و توسط نُرم ها و و آداب صلح‌جویانه، پذیرش کنوانسیون‌ها و تعهدات بین‌المللی به دست فراموشی سپرده شده است. حال آنکه استکبار و قدرت‌های پلید جهانی، همچنان به روش های کهن و اهداف شوم دیرین خود وفادارند و مشغول استثمار، غارت و تجاوز به ملل، تا با طرح و استانداردسازی شعارهای صلح‌طلبانه، مقاومت و واکنش‌های طبیعی ملت‌ها و کشورها را خنثی کنند و فریادزنندگان انسانیت و حقوق ملل را یاغی و تروریست بخوانند.

مع‌الاسف ملت ما در روزگار کنونی در سایه ترک آموزه‌های اصیل حکمت ایرانی و اسلامی، که به فرموده رهبری، منبع غنی آن اشعار فردوسی است، از این زاویه هم ضربه جدی خورده‌ و از عهد نخستین خود، که به دنبال بسط جهانی فرهنگ عدل قرآنی در عرصه بین‌الملل بود، منفعل، ساکت و بلکه خوار و خاموش شده است. آری به واقع یکی از زیان‌های سترگ ترک مرام باستانی شاهنامه، جهان‌زدگی و انفعال مهلک است؛ جهان‌زدگی به معنای فراموشی فرهنگ کین و غیرت ملی، جهان‌زدگی به معنی اسیر شدن در دام صلح‌طلبی کاذب و مقید شدن به بند اغوای جورپیشگان زمانه و شعارهای پوچ عرصه مدرنیته‌؛ یعنی صلح از قبل قدرت و حاکمیت نظم نوین جهانی.

آری آشکارا باید صلا زد؛ آنچه جامعه ما اکنون بدان محتاج است، فرهنگ سلحشوری و سنتی انتقام و نهاد کین است. درک و فهم ابعاد و ظرفیت‌های این نهاد توسط نخبگان علمی و سیاسی کشور بسیار ضروری است. خاصه اینکه این مهم به طور جد و معناداری مد نظر شاعر بزرگ فارسی زبان، فردوسی کبیر، این پاسبان فرهنگ و ادب غنی ایرانی اسلامی بوده است. در جای‌جای شاهنامه، هنگامی که پادشاه یا فرمانروایی، فرزند یا فرمانده‌ای دلیر یا عنصری کلیدی از جامعه ایرانی را از دست می‌دهد، حال و هوای داستان سرایی شاعر حکیم تغییر می کند؛ گویا بزرگترین بلا و مصیبت ملی رخ داده است، گویی نمی توان و «نباید» تحمل کرد. پنداری عالم وجود از تحمل این ظلم بر پیکر ایران، ناتوان است. توصیفات به غایت مبسوط و در عین حال جزئی از حال و روز دربار پادشاه، لباس‌های بر تن دریده، روی‌های خراشیده و موهای کنده شده، آه و فغان مردم کوچه و خیابان همه و همه با دقت منعکس می شود تا خواننده را بر لزوم همراهی با یک حس مشترک ملی متقاعد کند: «حس برنتابیدن ظلم عامل خارجی»؛ «حس کین».

فردوسی در میان این ابیات با مهارتی وصف‌ناپذیر، این موج و خروش را با نمادها و آرایه‌های طبیعت درهم‌می‌آمیزد تا اینگونه القاء کند که گویی همه عناصر طبیعت اقلیم ایران نیز از این ظلم خشمگین شده است و به فکر انتقام از عامل جور و ستم بر این مرزو بوم است. جایی که می فرماید:

بنالد همی بلبل از شاخ سرو                          چو دراج زیر گلان با تذرو

همه شهر توران پر از داغ و درد            به بیشه درون برگ گلنار زرد

گرفتند شیون به هر کوهسار                         نه فریادرس بود و نه خواستار

دو مثال برجسته در این باب، دو شهید مظلوم و ارجمند شاهنامه‌اند: نخست ایرج که با روحیه صلح‌طلبانه و برادرانه به نزد برادران می‌رود تا ریشه کین و دشمنی را برکند، اما به دست ایشان مظلومانه کشته می‌شود. دیگری سیاوش، پسر کیکاووس، که در مواجهه با افراسیاب و تورانیان، و پس از ترک جنگ ناروا و پناه بردن به ایشان در عین مروت و رشادت، به دست ایشان ناجوانمردانه کشته می شود. ناگفته نماند که در خصوص داستان قتل ایرج، فردوسی حدود و شرایط کین را به نیکی ترسیم می‌کند و از افراط و رفتار خارج از عدالت و اخلاق باز می‌دارد.

اما در این میان نقل داستان سیاوش خالی از لطف نیست: سیاوش پس از اثبات بی گناهی از اتهام سودابه و گذر از آزمون دالان آتش، محبوب همه ایرانیان می‌شود. عنصر پاکدامنی و رشادت و پهلوانی او، که از رهگذر شاگردی رستم فراهم آمده بود، او را شاهزاده‌ای متمایز از همگان می‌سازد. در نبرد با تورانیان و با همراهی رستم، پس از چیرگی نخستین و تسلیم و صلح‌خواهی افراسیاب، صلح را پذیرفته و فرمان نخستین پادشاه ایران – کیکاووس –  را اجرا می کند، اما هنگاهی که پادشاه ایران از نظر نخستین خود صرف‌نظر، و دستور قتل عام تورانیان را می‌دهد، سیاوش در دوراهی عمل به قول و پایبندی به صلح و تبعیت از پادشاه، شرافت و رادمردی را انتخاب می‌کند  و به پدر اینگونه  پاسخ می‌دهد: «چون عهد کرده‌ام و سخن گفته‌ام، جنگ را از سر نمی گیرم و از فرماندهی و جانشینی تو کناره می‌گیرم. با آن فتنه‌گری سودابه و این پیمان‌شکنی پادشاه، حاضرم در جهان گم و ناپدید شوم، اما زیر قول و حرفم نمی‌زنم.»

بدین گونه پیمان که من کرده‌ام           به یزدان و سوگندها خورده‌ام

اگر سر بگردانم از راستی                    فراز آید از هر سوی کاستی

پراگنده شد در جهان این سخن            که با شاه ترکان فگندیم بن

چنین کی پسندد ز من کردگار                       کجا بر دهد گردش روزگار

شوم کشوری جویم اندر جهان             که نامم ز کاووس ماند نهان

در نهایت وقتی سپاه افراسیاب راه را برای گریز او به مشرق زمین باز می‌کند، پیران، وزیر افراسیاب، او را مورد تفقد قرار داده و به دربار می‌برد؛ سیاوش با دختر افراسیاب، فرنگیس، ازدواج می‌کند و صاحب پسری به نام خسرو می شود که مطابق پیش‌بینی کاهنان، سرانجام افراسیاب را به قتل خواهد رساند. با کینه‌ورزی اطرافیان و بداندیشی افراسیاب، سیاوش در عین بی‌گناهی مظلومانه کشته می‌شود. خبر کشته شدن سیاوش فتنه‌ای مهیب می‌شود و ایران را برمی‌آشوبد.

هنگامی که فردوسی حالات مردم، شاه ایران زمین، رستم، و عهد و میثاقی را که برای کین‌خواهی سیاوش می‌بندند، توصیف می‌کند و حمایت مردم از خیزش آنها را نشان می‌دهد، آدمی احساس می‌کند که این نهاد کین، چقدر «درست و سزاوار» است. این نهاد چقدر میمون است برای ملت و گویا امری اساسی و ضروری برای زمامداران ما؛ توگویی نهاد کین در مقاطعی عینا همان عامل بقا و احیای حمیت و هویت ملی ماست.

اما حال و روز ما و ملت ما امروزه چگونه است؟ بهره مندی از این ظرفیت ملی کجا تعریف شده یا می‌شود؟ در وقایع تلخ سالیان اخیر، نهاد کین برای ملت ما چه ره‌آوردی داشته است؟ مگر نه این که ما سیاوشانی چون قاسم سلیمانی و سید حسن نصرالله از دست دادیم؟ مگر خصم دون پهلوانانی چون تهرانی مقدم، شهریاری، فخری زاده و حاجی‌زاده را از دست ملت ما نربود؟ اما چرا باوجود این جنایات و داغ دل هزاران خانواده ایرانی که یتیم و بی‌سرپرست و عزادار شدند، به این نهاد انسجام بخش دست نیازیدیم؟ بلکه امور دیگری مطرح شد و مشغول سخن  دیگران شدیم، در حالی که نهاد کین و حس انتقام، این آموزه مهم شاهنامه برای ایام سرد و سخت، ظرفیت بزرگی بود که در اختیار داشتیم؛ جملگی فراموش شده و مدفون غفلت فراگیر ما.

جالب اینجاست که فردوسی کبیر این تصویر را به طور کامل و با تمام حدود و ثغور آن ترسیم نموده و مرام ایرانیان را با جزئیات دینی و اعتقادی در مقابل انظار ما به تصویر کشیده است. در داستان ایرج و سیاوش، رفتار سیاسی طراز مبتنی بر صلح‌طلبی و عدالت جویی در برابر دشمن خارجی ترسیم شده است. از طرفی سرنوشت سیاوش در اعتماد و پناه بردن به دشمن را واگویه می‌کند و از طرفی تعامل صحیح با عوامل دشمن را در پی جنایات او تبیین و آموزش می‌دهد. وقتی سرخه، پسر افراسیاب، در مقابله با کین‌خواهی ملت ایران برای سیاوش، به جنگ فرامرز، پسر رستم، می‌رود، در نهایت دستگیر می‌شود و دست‌وپا بسته نزد رستم آورده می‌شود. رستم دستور می‌دهد که سرخه مجازات و قصاص شود. طوس مامور انجام حکم اعدام می‌شود. سرخه که چندین بیت در وصف زیبایی و قدوبالای او عواطف و افسوس خواننده را بر می‌انگیزد، به التماس افتاده و به طوس می‌گوید: «این کار را با من نکن، من از اول مخالف کشتن سیاوش بودم و با او دوستی داشتم.»

بدو سرخه گفت ای سرافراز شاه                چه ریزی همی خون من بی‌گناه

سیاوش مرا بود هم سال و دوست         روانم پر از درد و اندوه اوست

مرا دیده پرآب بد روز و شب                همیشه به نفرین گشاده دو لب

بران کس که آن تشت و خنجر گرفت    بران کس که آن شاه را سرگرفت

طوس به خاطر دلسوزی، از اجرای حکم صرف نظر کرده و او را مجددا به نزد رستم می آورد. حال باید دید که فردوسی چگونه داستان را تقریر می‌کند و چگونه به ما یاد می‌دهد که با دلسوزی بیجا برای دشمن، غیرت و حمیت عمومی را پامال نکنیم. در مرام فردوسی، کرامت و انسانیت گاهی تنها با دم خنجر به دست می‌آید و مصون می ماند. این فراز داستان فوق‌العاده حکمت‌آمیز و عبرت‌آموز است. شاعر در این موقعیت حساس اینگونه نقل می‌کند که رستم کار را به برادرش زواره ارجاع داده و می‌گوید: «برو این کار را تمام کن، وقتی تورانیان چشمان پادشاه ما را اشک‌آلود کردند، و قلب او را سوزاندند، باید پادشاه ایشان هم چشمش اشک‌بار شود و قلبش بسوزد.»

چنین گفت رستم که گر شهریار            چنان خسته‌دل شاید و سوگوار

همیشه دل و جان افراسیاب                پر از درد باد و دو دیده پرآب

درست در این فضا، در میان هجوم عاطفه و بسترسازی برای تزویر، یک زمامدار تراز، یک ایرانی خردمند و پهلوان، غبار فریب را فرونشانده و جسارت و غیرت را به ملک و ملت ایران باز می‌گرداند.

باری، به جرات باید گفت که نهاد کین که در شاهنامه اینگونه پررنگ و پربسامد تعریف می‌شود، گمشده امروز ماست. از منظر فضای اجتماعی، نهاد کین بسیاری از مسایل و کاستی‌های امور را برای ما جبران می‌کند. نهاد کین، عامل برجسته‌سازی اصول، رهایی از روزمرگی و ایجاد اتحاد و عزم ملی است. نهاد کین، خود استدلالی سدید است و کار را بر منافقین و فتنه‌گران تنگ می‌کند. نهاد کین و حس انتقام، خواری‌جویی را ننگ می‌نمایاند و لاجرم اثرات مبارکی برای ما به ارمغان می‌آورد. در این مقام، هدف، ستیزه‌جویی، انتقام و پاسخ خشونت آمیز نیست؛ هدف، نگه‌داشتن کیان کشور از طریق برانگیختن غیرت ملی است که همچون سدی سترگ از این مرز و بوم دفاع می‌کند. هدف جلوگیری از نابودی صلح و آرامش مردم، به بهانه صلح‌جویی و همراهی با دشمن قسم خورده است.

کوتاه سخن آنکه بازخوانی نهاد کین از منظر فرهنگی و تاریخی می‌تواند منبعی غنی برای تقویت غرور و عزت ملی باشد؛ خصوصا در اتفاقات سیاسی و بین‌المللی اخیر که خصم دون تمامیت کشور را نشانه رفته و اتحاد و انسجام ملی مردم ایران را هدف قرار داده است، بی شک بهره‌مندی معقول و مشروع از این ظرفیت، مستلزم پیوند آن با حقوق و قواعد سیاست و رعایت ملاحظات در عرصه حکمرانی است. لذا پیشنهاد می‌شود نخبگان عرصه‌های مختلف علوم انسانی، ضمن پژوهش‌های جامع تخصصی، تطبیقی و مبنامحور، چارچوبی عملیاتی برای تحقق نقش بازدارنده و مشروع این نهاد ترسیم کنند تا هم حافظ کیان کشور و هم پاسدار کرامت انسانی ملت ایران باشد.

* مدرس دانشگاه



Source link

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *