یا فهم یا مرگ؛ نجوای عجیب علامه با خدا/ نگذاشت هیچکس از فقر خانمانسوزش مطلع شود
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، بینیاز از معرفی است؛ مردی که نادره روزگار بود و بسیاری با قلم او نَمی از یم معرفت کلام الهی را دریافتهاند. علامه طباطبایی، صاحب کتاب المیزان، “سیمای پرصلابت مردی بود که ایمانی استوار و عرفانی راستین” داشت. فقیه، فیلسوف و عالمی که “فارابی عصر” و “مغز متفکر” توصیفش کردند و او را در زمره اولیاءالله قرار دادند.
درباره علامه، زندگی، زمانه و آثار ایشان تاکنون منابع متعددی منتشر شده است. کتاب تازهمنتشرشده «همزاد تنهایی»، نوشته کریم فیضی، از آثار متفاوت درباره ایشان است.
این اثر که توسط کتابستان معرفت به چاپ رسیده، روایتی است از زندگی و زمانه علامه در قالب رمان. فیضی، «همزاد تنهایی» را حاصل علاقهاش به شخصیت پرجاذبه علامه و چکیده 25 سال مطالعه درباره ایشان دانست. کتاب از دوران کودکی تا یک روز پس از وفات ایشان را شامل میشود و با آغازی پرکشش، سعی دارد مخاطب را از همان ابتدا با روایت زندگی یکی از نخبگان جهان اسلام همراه کند.
خبرگزاری تسنیم بهمناسبت سالروز درگذشت علامه با این نویسنده درباره این اثر به گفتوگو پرداخته است که در ادامه میخوانید:
*تسنیم: آقای فیضی، بهنظر میرسد که کتاب «همزاد تنهایی» اولین اثر درباره مرحوم علامه طباطبایی است که در قالب رمان نوشته و منتشر شده است. برای شروع، بفرمایید که چرا میان علما، چه معاصر و چه گذشته، علامه را انتخاب کردید و چهزمینهای ذهن شما را بهسمت ایشان سوق داد؟
من نگارش در قالب رمان را از سال 1397 آغاز کردم و پیش از کتاب «همزاد تنهایی»، حدود 12 عنوان کتاب در این قالب منتشر کردم. «همزاد تنهایی» شخصیتمحور است، میان کارهای بنده، این اولین اثری است که با این رویکرد نوشته میشود و آن هم دو علت دارد؛ نخست آنکه ما از کودکی به شخصیت علامه طباطبایی ارادت و علاقه خاصی داشتیم، شخصیت ایشان برای نسل 50 و 60، جاذبه عجیبی داشت؛ جاذبهای که با گذشت زمان و مواجهه با تحولات جدید جامعه کمرنگ نشد؛ گویی ما هرچه جلوتر میرویم و تغییر میکنیم، علامه نیز همراه ماست؛ ازاینرو همواره از شخصیت ایشان، شخصیتی دوستداشتنی در ذهنم نقش بسته بود.
این علاقه و جاذبه سبب شد در سالهای متمادی به تحقیق درباره ایشان بپردازم؛ بهطوری که هرچه منبع مکتوب درباره ایشان و آثارشان بود، مطالعه کردم و پای صحبت با کسانی نشستم که اطلاعات و خاطراتی از ایشان در ذهن داشتند. مجموع اینها من را به معلومات زیادی درباره ایشان رساند و دیدم که از گذشته ایشان، شاگردان و آثارشان اطلاعات خوبی جمعآوری کردهام و در ذهن دارم.
علت دیگر این بود که بهنظرم رسید پرداختن به زندگی و شخصیت علامه، منافاتی با رمان ندارد و میتوان این اطلاعات را وارد جهان رمان کرد، این حس سبب شد «همزاد تنهایی» با محوریت علامه طباطبایی در قالب رمان شکل بگیرد و متولد شود.
*تسنیم: کتاب تلاش دارد بیشتر بر کدام وجه از زندگی ایشان متمرکز باشد؟
این اثر تمام مقاطع زندگی علامه، از کودکی تا وفات و یک روز بعد از وفات را شامل میشود. تلاش شده است روایتی کامل از ایشان در قالب رمان ارائه شود؛ از زندگی و زمانه علامه و شاگردان ایشان گرفته تا نوع درس دادن ایشان، آثارشان، فقری که در زندگی تحمل کردند، کسانی که با ایشان در رقابت بودند، مواضع سیاسی علامه و… .
بهعنوان نویسنده کتاب، نباید به کار خودم نمره بدهم، اما تلاش کردم نکتهای از قلم نیندازم و چکیده مطالعات 25سالهام را که همانند یک توده برف بود، در «همزاد تنهایی» به مخاطب عرضه کنم.
*تسنیم: چرا «همزاد تنهایی»؟ بر چهمبنایی این عنوان انتخاب شد؟
علامه طباطبایی تنها به دنیا آمد، وقتی به دنیا آمد، مادرشان از دنیا رفتند و وقتی برادر بعدی به دنیا آمد، پدر رحلت کرد، بعدها، ایشان تنها بزرگ شد، هیچ کس را در دنیا نداشت، از سوی دیگر، ایشان اولین علامه در عصر ماست؛ علامه مجلسی 400 سال پیش از ایشان از دنیا رفته بود.
همچنین شاگردان ایشان در مقطعی استاد را ترک میکنند و تنها میگذارند، علامه 100 شاگرد داشت، مانند شهید بهشتی، امام موسی صدر، شهید مطهری، آقای دینانی، آقای آشتیانی و…، این بزرگواران یکی یکی میروند و هر یک به کاری مشغول میشوند، یکی به آلمان میرود، دیگری به لبنان سفر میکند و…، بهطوری که وقتی ایشان میخواست المیزان را به فارسی ترجمه کند، آدم پیدا نمیکرد که همراهیشان کند. آقای احمد احمدی، از شاگردان علامه، تعریف میکرد؛ “از ایشان پرسیدم که؛ «چرا این ترجمه اینقدر غلط چاپی و املایی دارد؟»، ایشان در پاسخ دو دستشان را بالا بردند و گفتند؛ «این دست تنهاست! خودم باید ببرم چاپخانه، خودم باید ادیت کنم و همه امورات کتاب با من است»”.
وقتی موج انقلاب هم میآید، تعدادی از شاگردان و همراهان ایشان همراه با انقلاب، پستهای قضایی و سیاسی میگیرند، بعد از آن هم که دوران جنگ بود و همه به جبهه رفته بودند، یکی از دامادها و نوههای ایشان نیز شهید شدهاند،
خلاصه اینکه اطرافیان و شاگردان تحت شرایطی که ایجاد شده بود، یکی یکی ایشان را تنها میگذارند؛ بهطوری که ایشان در مقطعی در حد همسخن هم همراه ندارند، علامه تنهایی غریبی را تجربه کرد؛ در حالی که چهره مشهوری شده بود و همه به سرش قسم میخوردند، این تنهایی بهحدی بود که بهگفته برخی از اعضای خانواده، وقتی ایشان در بیمارستان بستری میشود، کسی نبوده است که به عیادتشان برود، همسرشان میگفت؛ “کسی نبود که بگوید؛ «چیزی نمیخواهی که تهیه کنیم؟»”.
*تسنیم: بهنظر میرسد که این عنوان، به یگانه بودن شخصیت ایشان هم اشاره دارد، این بیت را به ذهن متبادر میکند: «باید بچشد عذاب تنهایی را/ مردی که ز عصر خود فراتر باشد».
بله؛ ایشان در شخصیت نیز یگانه و یکتا بودند، عنوان کتاب از این منظر هم به فردیت ایشان در ویژگیهای اخلاقی و خصائص شخصیتی اشاره دارد و هم به تنهایی که علامه در زندگی تجربه کردند.
*تسنیم: کتاب شروع دراماتیکی هم دارد، طرح استغاثه علامه از خداوند برای فهم و فراگیری دانش، شروع جذابی را برای رمان رقم میزند که از همان ابتدا مخاطب را با خود همراه میکند.
بله؛ شروع رمان به این مقطع از زندگی علامه طباطبایی اشاره دارد که ایشان مدت چهار سال در کلاس درسی شرکت میکرد که هیچ چیز از آن نمیفهمید، در خاطراتشان نیز گفتهاند؛ «در کلاس درس مینشستم، استاد درس میداد، همه میفهمیدند جز من.»، این امر بر علامه گران آمد و سبب شد ایشان بالای کوه برود و با خدا نجوا کند؛ «یا مرگ یا فهم».
علامه در آن گفتوگوی خود با خدا میگوید؛ «اگر آنی را که میخواهم، ندهی، همان کاری را میکنم که نمیخواهی.»، این بخش بهزعم من، غوغای رمان است. وقتی علامه به پایین کوه آمد، همه چیز را میفهمید.
وقتی به خانه رسید، رعدوبرق شدیدی در آسمان غرید، برادرش پرسید؛ “آیا این رعدوبرق نماز آیات ندارد؟” علامه در پاسخ گفت؛ “فعلاً آن که نماز آیات دارد، منم”!
*تسنیم: دوران کودکی و نوجوانی علامه مصادف است با وقایع انقلاب مشروطه، از سوی دیگر، ایشان در نجف از شاگردان آقای نائینی بودند که از موافقان مشروطه بهشمار میآیند، تبریز در آن ایام، قلب تپنده انقلاب و مرکز آمدوشد انقلابیون بود، با توجه به این زمینهها، بفرمایید که خود علامه و خاندان ایشان، چهنسبتی با مشروطه داشتند و چطور این امر در کتاب بازتاب داده شده است؟
در رمان اشاره شده است که علامه در قلب مشروطه به دنیا آمد، اگر در رمان، به جهان کاراکتر اشاره نشود، آن اثر ناقص خواهد بود، به همین دلیل، در فصل اول و دوم به این موضوع پرداختم. وقوع انقلاب مشروطه در سال 1280، مصادف است با دوران کودکی علامه و تحصیل در مقطع ابتدایی.
یک خاطرهای دراینباره بگویم که در کتاب هم ذکر شده است، علامه استادی داشت که در رمان با نام «میرزا جهنم» ذکر شده است. از آقای اشراقی، همدرس و همکلاسی علامه، شنیدم که میگفت؛ “یکی از طلبهها دیر به کلاس درس حاضر شد، استاد از او پرسید؛ “چرا دیر آمدی؟”، گفت؛ “دیدم ملتی جمع شدند و چیزی بهنام «مشروطه» میخواستند”.
میرزا جهنم پرسید؛ “مشروطه چیست؟”، شاگرد پاسخ داد که نمیداند، استاد از جمع شاگردان پرسید؛ “آیا کسی میداند که مشروطه چیست؟”، از بین آنها نیز کسی نمیدانست، فقط یکی از شاگردان به ماده لغوی آن اشاره کرد و گفت؛ “از شرط یشرط میآید.”، میرزا جهنم گفت؛ “احمق، اینها را که من به شما یاد دادم”!
میرزا جهنم خطاب به شاگردی که دیر آمده بود، گفت؛ “آیا میان مشروطهخواهان، آخوندی هم بود؟”، شاگرد گفت؛ “بله.”، میرزا جهنم گفت؛ “پس به دست خواهند آورد”!
واقعیت این است که علامه در آن زمان نسبت به مشروطه موضعی نداشت، نه خودش و نه خاندان قاضی که ایشان از اولاد این خاندان بهشمار میرفت؛ این در حالی است که چندین خاندان در تبریز، از جمله مجتهدیها و دینوریها، در مشروطیت مشارکت میکنند و حتی تبعید هم میشوند، اما خاندان قاضی اصلاً در این امر ورود نکرد.
علامه در آن دوران کودک بودند و انتظاری نمیتوان داشت، اما دیگر شخصیتهای خاندان قاضی، مانند سیدعلی قاضی، که در آن زمان مرد میانسالی بود نیز نسبت به این وقایع سکوت کرده است و اظهارنظری ندارد و بهجای آن به سیر و سلوک عرفانی و اخلاقی پرداخته است. درباره زندگی آقای قاضی، نکتهای از قلم نیفتاده و همه حوادث و سخنان ایشان توسط شاگردانشان ذکر شده است و حتی نفس کشیدن ایشان را روایت کردهاند، اما یک کلمه حرف از ایشان درباره مشروطه نیامده است.
بعد از انقلاب مشروطه نیز به همین منوال است، در دوران پس از مشروطه که بگیروببندها شروع میشود و 20 سال بعد که رضا شاه میآید و بساط استبداد را برپا میکند و بعد همه را میکشد، نیز حرفی از آقای قاضی درباره امورات سیاسی ذکر نشده است. ایشان اصلاً هیچ کاری با این حرفها نداشت و بهجای آن به مسائل توحیدی و سیر و سلوک و معرفت پرداخته است. آقای قاضی را میتوان سمبل خاندان قاضی در این زمینه دانست، بهعبارتی، گویی این خاندان از کوچه مشروطه رد شدند و رفتند.
علامه نیز چنین روحیهای داشت، سیدمحمدعلی قاضی که از اعوان بسیار نزدیک امام(ره) بود و بعد از پیروزی انقلاب، نماینده امام در آذربایجان میشود و اولین شهید محراب است، رابطه خوبی با پسرعموی خود (علامه طباطبایی) داشت و رفتوآمدی بین آنها برقرار بود، اما علامه با وجود داشتن چنین پسرعموی مبارزی نیز همچنان وارد مبارزه نمیشود.
علامه 10 شاگرد مشترک با امام(ره) داشت که همگی اهل سیاست و مبارزه بودند، اما علامه با حفظ حرمت شاگردان و حفظ رابطه، همچنان وارد این حوزه نمیشد، نمیگفت؛ “اگر مبارزه میکنی، دیگر اینجا نیا!”، منع نمیکرد، حتی به برخی از شاگردان مانند شهید مطهری ارادت بسیار زیادی داشت و این را در نامه خود نیز ابراز کرده است، در مناسبات مالی که با شهید مطهری داشت، نوشتهاند؛ “من از پول بدم نمیآید، اما جنابعالی را بیش از پول دوست دارم.”، البته این گواهی است بر صداقت علامه.
*تسنیم: چرا چنین رویهای داشتند؟
بهنظرم راه مبارزه علامه متفاوت بود، ایشان بدون شک موافق با ظلم و ستم شاه نبود، اما روش مبارزهاش در تربیت شاگرد و تألیف کتاب بود. ایشان اعتقاد داشت که باید در این مسیر بستر علمی و فرهنگی را مهیا و موضوعشناسی کرد، در واقع به کار زیربنایی معتقد بود و کلان میدید.
*تسنیم: فرمودید که 25 سال به مطالعه و تحقیق درباره زندگی و زمانه علامه طباطبایی پرداختید، حتماً وجوه مختلفی از زندگی ایشان برای شما جاذبه داشته است، اما در این میان کدامیک برای شما بیشتر قابل تأمل بود؟
فقر ایشان، علامه فقر خانمانسوزی را بیش از 30 سال تحمل کرد. خاندان قاضی خاندان ملاکی بود؛ بهطوری که بخش وسیعی از آذربایجان متعلق به ایشان بوده و هست. با وجود این ملاک بودن، علامه بهعنوان یک مالکزاده، در قم مستأجر بود و در مواردی حتی نان شب هم نداشت، در نامههایش ذکر کرده است که؛ “دو هفته است که خانم دنداندرد دارد، اما پول ندارم”.
این مقطع از زندگی ایشان بسیار بسیار تکاندهنده و غمبار است، در زمانی که میخواست المیزان بنویسد، مجبور میشد یک سیگار را سه بار روشن و خاموش کند و بکشد، اشنو میکشید؛ از سیگارهای ارزانقیمت دستساز. زندگی چنان بر علامه سخت میشود که حتی صاحبخانه ایشان را بیرون میکند، ایشان تصمیم میگیرد بخشی از کتابهایش را برای فروش به تهران بیاورد، اما موفق نمیشود و با دست خالی به قم برمیگردد.
علامه در حالی این شرایط را تحمل میکرد که در آن زمان افرادی مانند حسین نصر که رئیس وقت دانشگاه شریف و رئیس دفتر فرح پهلوی بود، برای نیم ساعت بهره بردن از محضر علامه با ماشین ضدگلوله از تهران به قم میآمد، اما علامه به هیچ یک از افرادی که مراوده داشت، این فقر را بروز نمیداد، نمیگذاشت دیگران بفهمند که بر ایشان چه میگذرد.
علامه در قم خانهای 50متری داشت که معمولاً مهمان دعوت نمیکرد، این امر همیشه برای شاگردان جای سؤال بود، بعدها فهمیدند که منزل علامه اتاق نداشت و ایشان با یک پرده، بین خودشان و خانواده، حائلی قرار داده بودند.
*تسنیم: چرا علامه از آن میراث خاندان قاضی، بهرهای نداشت؟
این میراث کثیرالورّاث بود، باید بین چندین عمو و عموزاده تقسیم میشد، بخشی از آن اصلاً قابل تقسیم نبود و الآن نیز تقسیم نشده است، وجوه بخشی را که به اجاره سپرده بودند نیز دیر به دیر به دست ایشان میرسید، ایشان بارها نامهنگاری میکردند که؛ “این وجه به دست ما نرسید.”، به همین خاطر زندگی ایشان خیلی با گرفتاری همراه بود.
انتهای پیام/+





