وقتی که این سنگ و مزار و حجله، «خانه» شد
خبرگزاری تسنیم – فاطمه مرادزاده: «یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ …» میفرماید که هر آنچه در آسمانها و زمین است، به تسبیح و ستایش خداوند مشغول هستند. هر آنچه، یعنی همه موجودات؛ همه آنهایی که نفس میکشند و تمام آنهایی که اسمشان را گذاشتهایم جمادات و گمان میکنیم بیجان و بیدرک و شعور هستند.
یعنی این تقسیمبندیهای «با جان» و «بی جان» کار ما آدمهاست؛ مایی که فکر میکنیم تنها زندگان عالم ما هستیم، چون در ظاهر چشم و گوش و زبان داریم و میبینیم و میشنویم و حرف میزنیم، اما از آنجا که صدایی از درخت و کوه و دریا و سنگ و بلند نمیشود، مرده هستند و بیجان و بیدرک و بیشعور! …
خداوند متعال اما در اولین آیه از سوره تغابن تمام باور آدمی را به سخره میگیرد و میفرماید که تمام موجودات آسمانها و زمین در حال ستایش پروردگار خود هستند.
تمام موجودات آسمانها و زمین یعنی انبوه ستارهها و سیارهها، یعنی کوه و سنگ و آب و دریا و آبزیانش و خاک و درخت و جنگل و حیواناتش … یعنی که همهشان جان دارند و جانشان شیرین است، چون در ارتباط تنگاتنگی با پروردگارند و هر لحظه در حال ستایش و تسبیح او هستند و از هر زندهای، زندهتر…
حالا فکر کنید که این سنگهای زندهی جاندارِ ستایشگر جایی باشند مثل گلزار شهدا؛ روی مزار یک شهید؛ شهیدی که باز به قول پروردگار زنده است و در آغوش پروردگار خود…
تصور کنید این سنگ؛ این سنگ نازنینی که مومن به پروردگار و پیوسته در حال ستایش «او»ست؛ این سنگِ نازنین حالا عمری است که همدم و مونس یک شهید است و همکلام و همصحبت با مادر پیر و پدر دلشکسته او…
این سنگ زنده با آن حجله فلزی کوچک بالای سرش و آن سایهبانِ پوشیده با رشتهپارچههای سرخ و سبز و سفید، سالهاست که خانه یک شهید است؛ همان شهید زندهای که نامش روی سنگ مرمرین حکاکی شده است.
این خانههای کوچک غبارگرفته، از هر خانه درندشت و بزرگی در این دنیا زندهتر و دلگشاتر است؛ پر از عشق است، پر از آرامش، پر از بال فرشتگان و پر از آسمان…
این خانههای ساده و کوچکی که غبار پیری روی آن نشسته است، نه قطعهای از بهشت، که خود بهشت است، اگر میهمانان هر روزهاش، پدر و مادرهای قد خمیده شهید باشند و خواهران و برادران و همرزمان دلتنگ و عابرانی که از زمین دل کنده و به آسمان دل بستهاند…
یکبار که به دیدار جگرگوشهاش در گلزار شهدا رفته بود، حس کرد پاهایش دیگر قوت برگشت به شهر و خیابان و خانه را ندارد… اشک توی چشمانش حلقه زد و واژهها ردیف به ردیف توی سرش رژه رفتند: «کجا بروم؟!… خانه؟!…خانه کجاست؟!… یک چهاردیواریِ سرد و بیروح در میان هزاران ساختمان زمخت بتونی و سیمانی، که دیگر نه با خندههای پسرک به لرزه در میآید و نه با حضور پرمهرش، گرم و دلچسب میشود؟! یا همینجا کنار سنگ سپید و مزار جگرگوشهام؟!…»
واژه ها توی سرش میچرخید و قطره قطره اشک میشد و میبارید: «اینجا خانه است؛ تا ابد خانه است؛ خانه پسرم… اما خب، یک چیزهایی کم دارد؛ مثل یک سقف که سنگ نازنین مزارش زیر باران و آفتاب اذیت نشود، یا چند گلدان که در نبود ما همدم و همصحبتش شوند و …»
روز بعد که به دیدار جگرگوشه آمد، کلی وسیله همراهش بود… یک حجله کوچک نقرهرنگِ آلومینیومی، یک گلابپاش، یک چراغ، چند گلدان، یک ورق ایرانیت پلاستیکیِ آبیرنگ و … پایه حجله را بالای سر سنگ سپید مزار، در خاک فرو کرد و کمی ملات سیمان اطرافش ریخت. بعد، درِ شیشهای حجله را باز کرد و با احتیاط قاب عکس جگرگوشه و گلابپاش و چراغ را توی آن گذاشت و درش را بست و یک قفل روی آن انداخت. گلدانها و درختچهها را در فضای خالی پایین و بالای مزار ردیف کرد و با چند میله و ورق ایرانیت پلاستیکی، یک سایهبان برای خانه ساخت و رشتههایی با سه رنگ سبز و سپید و سرخ به آن آویخت. حالا دیگر خانه جگرگوشه شبیه خانه بود…
از روزهای بعد، وقتی به خانه جگرگوشه میآمدند، مادر غبار داخل اتاقک حجله را با دست و اشک چشم میشست و پدر گلدانها را سیراب میکرد و به زائران خوشامد میگفت…
حجلهها یکی یکی روی زمینِ گلزار سبز شدند
زمان زیادی نکشید که حجلهها یکی یکی بالای سر سنگ مزار جگرگوشهها جان گرفتند و سقفها و سایهبانها روی سرشان…
حالا این فضاهای کوچکِ چند در چند متری همه زندگی پدر و مادرها شده بود؛ پدر و مادر شهدا…
دلشان میخواست خانه جگرگوشهشان قشنگ و تمییز باشد و حتی متفاوت، برای همین بعضی سنگها سیاه شد و برخی سپید، روی بعضی، شعر یا تکهای از وصیتنامه شهید نوشته شد و روی برخی یک جمله از جگرگوشهها در آخرین دیدار… بعضی سنگها یک متر بالا آمدند و برخی پهنتر شدند. روی بعضی شیشه کشیده شد و بعضی با گل و بوته حکاکی شدند. حجلهها هم حکایت خود را داشت؛ یکی کوتاهتر و دیگری بلندتر و جادارتر … بعضی خانهها بدون سایهبان بود و برخی سقف و سایهبانی داشت با شرشرههای پارچهایِ چند رنگ، به رنگ پرچم ایران…
جنگ تحمیلی اما ادامه یافت… چند ماه … چند سال … جنگ ادامه یافت و مزارها هر روز بیشتر میشد و قطعههای گلزار گستردهتر… قطعه 20، … 24، … 28…40،…44 …50 و …
سنگ مزارهای جدید مثل شقایق دسته دسته از زمین سبز میشدند و گلزار شهدا بزرگ و بزرگتر…
خانه شهدا کهنه شدند مثل پدران و مادران فرتوت و قد خمیده
جنگ تحمیلی بالاخره تمام شد و سالها گذشت… یک دهه … دو دهه … سه و چهار دهه…
حالا، هم پدرها و مادرهای جوان و میانسال، پیر و سالخورده شدند و هم، غبار کهنگی در فضای کوچک خانه جگرگوشهها نشسته بود…
ترکخوردگی و رنگپریدگی سهم سنگهای مرمرین مزار شده بود و گردوخاک و زنگزدگی سهم خانهحجلههای کوچک و شکستگی و آفتابسوختگی سهم سایهبانها و سقفها…
خانه همان خانه بود و پدر و مادر همان پدر و مادر و جگرگوشه همان جگرگوشه، اما پیری و گذر زمان کار خودش را کرده بود. پادرد و کمردرد و قد خمیدگی فاصله انداخته بود میان عاشق و معشوق، بهویژه آنکه خانه جگرگوشهها با تزیینات مختلف، پستی و بلندی زیاد داشت و تردد در میانشان گاه سخت میشد و حتی ناممکن؛ آنقدر که یا ویلچر و واکر و عصا دستگیر پدر و مادر برای رسیدن به جگرگوشه شوند و یا حسرتِ دیدار دوباره خانه جگرگوشه، بغضی شود نفسگیر بیخ گلوی مادری پیر یا پدری کمتوان و قدخمیده…
اما خانه شهدا فقط خانه فرزندان و دلبندان والدین شهدا نیست که به حال خود رها و آرام آرام محو و نابود شود، که امید و پناهِ زنده مردم یک سرزمین است.
گلزار شهدا فقط یک آرامستان، شبیه آرامستانهای معمول یا حتی گورستانهای جنگ جهانی اول و دوم در کشورهای اروپایی نیست، که حافظه تاریخی یک ملت است. بخشی از هویت جمعی ما ایرانیان است و یک تاریخ زنده با مزارهایی که هر کدام یک کتاب با صدها داستان و روایتِ خواندنی است؛ روایتهایی سر به مُهر که باید خوانده و سینه به سینه نقل شود و به فرزندان آینده این سرزمین برسد تا بدانند میهنشان با چه قهرمانهایی روی نقشه پرتلاطم این سیاره، استوار و پرافتخار و باشکوه باقی مانده است.
پس نمیشود دست روی دست گذاشت. باید کاری کرد؛ باید خانهها دوباره نونَوار بشود؛ سایهبانهای فرسوده و ناایمن و بارانخورده و آفتابسوخته، حجلههای زنگزده و غبارگرفته و مرمرهای رنگپریده که دیگر به سختی میشود نام جگرگوشهها را روی آنها خواند… باید روی همهشان دستی کشیده شود…
باید فاصلهها از بین برود؛ پستی و بلندی مزارها که حالا دیوار شده بین خانه جگرگوشهها و پدران و مادران کمقوت و قدخمیده و عصا به دست شهدا…
این فکرها، پایه و اساسِ طرح بهسازی و زیباسازی گلزار شهدا شد؛ طرحی که اجرای آن تا اواسط دهه 80 در سراسر کشور و در بخشی از گلزار شهدای بهشت زهرای پایتخت اجرا شد.
طرح اما از همان ابتدا شکست خورده بود، چون بانیان طرح نه آنقدر عاشق بودند که مثل پدران و مادران شهدا سنگهای مرمرین را حتی شده یک بار در آغوش گرفته و با آن خاطرهسازی کنند، و نه جان و ارزشی برای سنگ مزارها و حجلههایی قایل بودند که یک عمر همدرد و همصحبت پدران و مادران دلسوخته شهدا و انیس و مونسشان بودند.
طرحی که شکستخورده متولد شد
در این طرحِ شکستخورده، با خانه پربرکت شهدا متعهدانه برخورد نشد. بسیاری از گلزار شهدا در سراسر کشور ( طبق آماری 338 گلزار و 7826 مزار) بدون لطافت و مهرورزی و بدون آنکه به خانواده و بازماندگان آنها اطلاعی داده شود، به اصطلاح ساماندهی شدند. ساماندهی و بهسازی که نه! یکسانسازی شدند…
قاب عکسهای قدیمی، اشیای کوچک یادگاری، حجلههای پرخاطره و سقفهای پُر شرشره برچیده شدند و کتیبههای یکدست و یک آسمانِ بیسقف جای آنها نشست!
مرمرهای 20 / 30 سالهی حکاکی شده و مزین به وصیتنامه شهدا و دستنوشتههای خانواده شهدا نیز جمعآوری شدند و جای خود را به سنگهای یکدست با نوشتههای یکسان دادند.
سنگ که نه! سنگصبور و گوش شنوای دردها و واگویههای تنهایی و دلتنگیهای پدران و مادران شهدا، سنگ صبورهای همیشه خیس و شستهشده با اشک مادران و پناه گرمِ دستهای پدران داغدیده، رفته بودند و جایشان سنگهایی نو آمده بود که نه حسی در آنها بود و نه عاطفهای! کما اینکه یکی از پدران شهید گفته بود: «اینجا فقط یک مزار نیست، خانه فرزند من است که پیش از این گرم بود و صمیمی، که هر روز میآمدم و دستی روی سنگ میکشیدم و با دلبندم حرف میزدم. اما سنگ جدید و خانه نو سرد است و بیروح، آنقدر که انگار ارتباط من با پسرم قطع شده است.»
و این گلایه تمام خانواده شهدا بود که میگفتند: « با اجرای طرح یکسانسازی انگار ما را از عزیزمان جدا کردهاند.»
حس خانواده شهدا حس درستی بود، چون به قول حاج حسین یکتا؛ فعال جهادی، «قبر شهید فقط یک قطعه سنگ نیست و شناسنامه اوست، و قبور یکسان یعنی هویت بینام و نشان و جدید، یعنی حذف هویت فردی و بیهویتی!».
اصلا هر شهیدی یک داستان دارد و یک روایت شخصی که خاص خودش است و نشانههایی از آن، در خانه ابدی؛ در همان سنگ مزار و حجلهاش یافت میشود. پس نمیشود با یک طراحی بیاحساس، یک روایت یکدست برای همه شهدا نوشت!
مادر شهید علی اکبر بیاتی گفته بود: « آن حجله بالای سر مزار، خانه پسرم بود، با تخریب سنگ و حجله و جمع کردن وسایل حجله، انگار خانه او را خراب کردهاند. بسیار ناراحتم چون پسرم دیگر خانهای ندارد که میهمانش شوم و آن را برایش تمییز و جارو و گردگیری کنم.»
در یک کلام تمام مصادیق هویتی شهدا در طرح غیرکارشناسیِ یکسانسازی از بین رفت و درنهایت آنچه از بهشت خانواده شهدا تحویلشان داده شد، یک سطح صاف با سنگِ مزارهای یکدست، بدون سقف و چراغ و حجله و گلدان و درختچه و پرچم بود؛ بدون روح، بدون جان، بدون احساس و شور زندگی… درست مثل قطعه 44 در گلزار شهدای بهشت زهرا …
خبر به خیابان کشوردوست رسید؛ کار یکسانسازی قبور غلط است
خانواده شهدا دلشکسته و رزمندگان و دوستان شهدا غمگین و دلنگران شدند. صدای کارشناسان و خبرنگاران و فعالان رسانهای به اعتراض بلند شد و کار به مجلس شورای اسلامی و بررسی طرح کشیده شد.
بالاتر از اینها، خبر به خیابان کشوردوست و حسینیه امام خمینی رسید و رهبر در پاسخ به اعتراضات به اجرای طرح تاکید کردند که: « مزار شهدا باید همانگونه که هست، باقی بماند. هر نشانی که روی مزار شهیدی وجود دارد، بخشی از خاطره و هویت اوست و نباید از بین برود.»
حتی آنچه در قطعه 44 گلزار شهدا رخ داده بود، از چشمان تیزبین رهبری در بهمن ماه 1397 و هنگام زیارت قبور شهدا پنهان نماند تا لب به شکوه بگشایند و بفرمایند که: «یکی از کارهای بدی که بعضی از مدیران گلزارهای شهدا انجام میدهند، این کار غلط یکسانسازی قبور شهداست. هیچ لزومی ندارد که ما این ( علامتها ) را صاف کنیم، به خیال اینکه میخواهیم زیباسازی کنیم.»
طراحان بیگانه با هویت ایرانیعرفانی
به نظر میرسید که طراحی بهسازی قبور شهدا را به فرد یا افرادی سپردهاند که آرمانشان گورستانهای آلمانی و بریتانیایی و فرانسوی پس از جنگهای جهانی بوده، با آن سبک معماری مینیمالیستی و سنگهای ساده و یکنواخت و ستونها و کتیبههای یادبود و فضای باز، که نه هویت فردی و ملی در آن تجلی دارد و نه همخوانی چندانی با فرهنگ و عرف و عوالم معنایی و روحانی و عرفانی ما ایرانیان دارد.
جدا از این گسستگیِ هویتی و معنایی و روحانی، نکته مهم دیگری که نادیده انگاشته شد، این مهم بود که گلزارهای شهدا در ایران اسلامی بخشی مهم از تاریخ شفاهی جنگ تحمیلی و میراث ملی و معنوی ایرانیان است و هر مزار بخشی از یک روایت ارزشمند.
و طرح یکسانسازی قبور درواقع دانسته یا نادانسته کمر به تخریب این تاریخ شفاهی و میراث ملی و معنوی بسته بود؛ طرحی که درنهایت نحوه اجرای آن مردود و خلاف موازین شرع و قانون تشخیص داده و متوقف شد.
طرحی نو در انداخته شد
بخشی از آنچه در بالا گفته شد، در کلام سید پوریا علوی؛ رئیس گلزار شهدای بهشت زهرای تهران نیز آمد؛ وقتی با حضور در قطعه 24 گلزار به آسیبها و ناکارامدی و تلخیِ اجرای طرح یکسانسازی قبور شهدا در دو دهه پیش اشاره کرد و گفت: «گذر زمان، مشکلاتی چون فرسودگی سنگ مزارها، نامناسب بودن دسترسیها، آبگرفتگی در فصول بارندگی، فرسودگی و ناایمن شدن سایهبانها را به وجود آورده و ضرورت اجرای طرحی جامع و اصولی را در این مکان زیارتیفرهنگی دو چندان کرده است. از همین رو مدیریت بهشت زهرا چارهای جز اجرای طرح بهسازی گلزار ندارد، اما این طرح باید با شیوه صحیح و حفظ حال و هوای معنوی و روحانی و فرهنگی گلزار و تعلقات خاطر خانوادههای شهدا در محوطه قبور اجرا شود. همان کاری که تحت مدیریت جدید سازمان بهشت زهرا، در قطعه 50 انجام شده و در قطعات 24، 26، 28 و 40 با همت نیروهای توانمند و متخصص و دلسوز و جهادی، و نظارت نهادهای قانونی و فرهنگی و میراثی چون پژوهشکده حفاظت و مرمت آثار تاریخی در حال انجام است.»
علوی که در رویداد رحیل 3 و در هفته جهانی سواد رسانه در جمع خبرنگاران و فعالان و اصحاب رسانه سخن میگفت، یادآور شد که طرح جدید بهسازی از سال 1401 با رویکردی جدید در دستور کار قرار گرفت و پس از مشورت با خانوادههای شهدا، متخصصان حوزه عمرانی و فرهنگی و میراثی، و بررسیهای میدانی، طرحی تهیه و تدوین شد که علاوه بر حفظ هویت فردی و ویژگیهای فرهنگی و معنوی و تاریخی قبور، مشکلات زیرساختی گلزار شهدا نیز مرتفع شود. از جمله اصلاحاتی که در این طرح لحاظ شده، حفظ و مرمت عناصر هویتی شامل سنگ مزارها، حجلهها و المانهای یادبود و سازههای مردمساخت، ایجاد، بهبود و هموارسازی مسیرهای تردد و تسطیح و مناسبسازی فواصل بین قبور، افزودن نیمکت، جایگزینی سایهبانهای فرسوده و ناایمن با سایهبانهای جدید و مناسب، ایجاد شبکه جمعآوری آبهای سطحی، بهبود سیستم روشنایی و نگهداری و توسعه فضای سبز با تاکید بر کاشت درختانی با نماد مقاومت و پایداری و مقاوم به شوری آب و رعایت اصول ایمنی و پدافند غیرعامل است.
در طرح جدید بهسازی گلزار شهدا که گفته میشود به اطلاع خانواده شهدا هم رسیده و با رضایت آنها در حال انجام است، اصل بر مرمت عناصر فرسوده و تخریب شده و حفظ آثار شهداست، به گونهای که به شکل ظاهری و ماهیت اثر آسیبی نرسد و میراث شهدا و خانوادههای آنها مثل سنگ مزارها، حجلهها و … باقی بماند.
مدیران این طرح معتقدند تمام تلاش خود را برای اجرای آن، با ملاحظات قید شده به کار گرفتهاند و میتوانند از قطعه 50 به عنوان الگوی مناسبی برای اجرای طرح بهسازی یاد کنند که در سایر قطعات گلزار شهدا نیز در حال اجراست.
در هر روی، این طبیعی است که حال و هوای قطعات بکر گلزار شهدای بهشت زهرا؛ قطعاتی که هنوز رنگ هیچ طرح یکسانسازی و بهسازی به خود ندیدهاند؛ در هیچ مکان دیگری یافت نخواهد شد؛ قطعاتی که باوجود فرسودگیها، لبپر شدن و رنگپریدگی سنگها، حجلههای زنگزده و غبار گرفته، پستی و بلندی مزارها و چاله چولههای پر آبِ میان قبرها، همچنان تر و تازه هستند و زنده و لبریز از حضور شهدا و پدرها و مادران پیر و به رحمت رفتهشان؛ آنقدر که اگر دل به دل گلزار بدهی و گوش جانت را تیز کنی، میتوانی نجوای ریز ریز پدرهای خسته و قدخمیده و روضههای مادران پیر دلشکسته را بشنوی و رطوبت و خیسی اشک چشم همسران شهدا را روی سنگهای رنگپریده حس کنی.
با اینهمه انگار نگرانی از نابودی تمام این بهشت بکر، چارهای جز اجرای طرح بهسازی با کمترین خسارت به هویت میراثی، معنوی و ملکوتی آن باقی نگذاشته است.
انتهای پیام/













