رضاخان اصلا تبار ایرانی نداشت | پسرش به دستههای عزاداری و مشهد میرفت اما …
به گزارش همشهری آنلاین این روزها رونمایی از مجسمهای که صحنه تاریخی زانو زدن «والرین» امپراتور روم در برابر «شاپور ساسانی» را به تصویر میکشد، بار دیگر نگاهها را به سوی شکوه و اقتدار ایران جلب کرده است؛ نمادی از عزتی که در رگهای تاریخ این سرزمین جریان دارد.
با موسی نجفی، رئیس پژوهشگاه مطالعات علوم انسانی و فرهنگی، درباره پیوند میراث ایران با هویت امروز ایرانیان گفتوگو کردیم.
رژیم پهلوی تنها ظرفی خالی از «ایران باستان» بود
برخی میگویند که پس از انقلاب اسلامی توجه به ایران باستان کمرنگ شد و نظر شما چیست و این موضوع چه ارتباطی با سیاستهای رژیم پهلوی داشت؟
نجفی: بله. بخشی از این کمتوجهی طبیعی بود و بخشی دیگر ناشی از سلیقهگرایی یا بیمطالعهگی، بهویژه در فضای نخستین سالهای پس از انقلاب. بخش طبیعی ماجرا این بود که رژیم پیشین پهلوی، خود را به ایران باستان منتسب میکرد و با طرح مفاهیمی مانند «تاریخ ۲۵۰۰ ساله» عملاً کوشید تاریخ ایران باستان را در برابر تاریخ اسلام بنشاند. این اقدام موجب شکلگیری یک دوگانه و دوقطبی «ایران / اسلام» شد؛ در حالیکه هدف پهلویها حذف نمادهای اسلامی و جایگزینی آنها با نمادهای باستانی بود. در نتیجه، نفرت عمومی از سلسله پهلوی، تا حدودی دامان مفاهیم مربوط به ایران باستان را هم گرفت. از سوی دیگر، خود پهلویها در واقع ریشه ایرانی نداشتند؛ هرچند میکوشیدند خود را چنین معرفی کنند. رضا شاه که بنیانگذار این سلسله بود، اصلاً تبار ایرانی ندارد و انگلیسی است. رضا شاه گل به سرش میمالید و خود را یک مسلمان دو آتیشه در دستههای عزاداری نشان میداد. پسرش، محمدرضا پهلوی آمریکایی است و ربع پهلوی اسرائیلی است. محمدرضا شاه در ظاهر خود را مذهبی جلوه میداد؛ مثلاً گاهی در مراسم عزاداری شرکت میکرد، به مشهد میرفت و میگفت حضرت ابوالفضل او را نجات داده است. اما اینها همه ظاهرسازی بود.
در مقایسه، پسرِ محمدرضا شاه حتی از پدر و پدربزرگش نیز بیریشهتر است و حتی ظاهر را هم حفظ نمیکند. کسی که مدعی پادشاهی ایران است، اما در مقابل دیوار ندبه یهودیان میایستد و کلاه یهودی بر سر میگذارد، نشان میدهد که «اجنبیبودن» در خون اوست. نه دین دارد، نه ایرانی است، و نه به چیزی از آن میراث باستانی واقعاً باور دارد. آنها تنها ظرفی از «ایران باستان» را در دست گرفته بودند، بیآنکه درون آن محتوایی باشد. برایشان نه کوروش اهمیتی داشت، نه هخامنشیان و نه ساسانیان. تنها ظاهری از ایران باستان را به کار میگرفتند تا برای حکومت خود تکیهگاهی مصنوعی بسازند. از همینرو، چون رژیم پهلوی خود را به میراث باستانی چسبانده بود، طبیعی بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نوعی واکنش در برابر آن شکل گیرد. نفرت از نظام پهلوی، وابستگیاش به غرب و آمریکا، و جنایتهایی که مرتکب شده بود، سبب شد پشتوانههای فرهنگی ساختگی آن نیز مورد نقد و بیاعتمادی قرار گیرد. یکی از این پشتوانهها، تفسیر تحریفشده آنان از تاریخ ایران باستان بود. همین امر باعث شد که پس از انقلاب، نوعی تداوم در همان دوگانگی میان «اسلام» و «ایران» باقی بماند و مدتی نسبت به میراث تاریخی ایران باستان کمتوجهی صورت گیرد. بنابراین، پس از انقلاب، نوعی واکنش طبیعی نسبت به ایران باستان شکل گرفت و دوگانگی «ایران باستان» و «اسلام» اینبار از سوی جریان انقلابی نیز تا حدی ادامه یافت. اما در حقیقت، تمدن ایرانی و اسلام شیعی در پیوندی عمیق با یکدیگرند و جدایی آنها از هم تحریف تاریخ و هویت ماست.
*دوگانه ایرانگرایی و دینداری دروغی غربی است
با توجه به رونمایی از مجسمهای که در آن یکی از امپراتوران غربی در برابر شاپور ساسانی زانو زده است، آیا میان تاریخ ایران باستان و هویت امروز ما پیوندی وجود دارد؟
نجفی: ما در تاریخ ایران هیچگاه دوگانگی نداشتهایم. اگر با دقت بنگریم، خواهیم دید که ایرانیان بهتدریج و آگاهانه مسیر خود را در پذیرش اسلام طی کردند. در آغاز، عربها چندان با آتشکدهها و آیینهای ایرانی کاری نداشتند؛ آنها تنها دو گزینه پیشروی مردم میگذاشتند: یا اسلام بیاورید یا جزیه بدهید که همان مالیات اقلیتهای مذهبی بود. در واقع، اعراب به دین مردم چندان کاری نداشتند.شهید مطهری در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» نقل میکند که برخی خلفا، هنگامی که گزارش میشنیدند مردمی در یک منطقه مسلمان شده و دیگر مالیات نمیپردازند، خشمگین میشدند، چون منبع درآمدشان از میان رفته بود. حتی از قول یکی از خلفا آوردهاند که گفته است: «هیچ چیز برای من ناخوشایندتر از این نیست که عجمها قرآن بخوانند!» این نشان میدهد که بسیاری از خلفا در پی گسترش معنوی اسلام نبودند.
ایرانیان طی دو یا سه قرن، بدون اجبار، اسلام را پذیرفتند. آتشکدهها در مناطقی چون فارس و خوزستان سالها فعال بودند و به مرور، مردم با منطق و حقیقت اسلام آشنا شدند و آرامآرام به آن گرویدند. اسلام در ایران با شمشیر وارد نشد؛ بلکه با منطق، فرهنگ و سلوک انسانی ریشه دواند. قصههایی که پهلویها درباره «اسلام آوردن با زور» ساختند، افسانههایی حماسی و کاذباند. حتی قصه سرخ جامهگان، چهرههایی چون بابک یا بهآفرین، اگرچه شورشهایی داشتند، اما مخالفتشان با اصل اسلام نبود؛ بلکه اعتراض به ظلم و تبعیض خلفا بود. ایرانیان از تبعیض و تحقیر بیزار بودند و هرجا عدالت و منطق دیدند، به آن پیوستند. اگر امروز غرب بخواهد ما را تحقیر کند یا تنها پیروزیهای خود را به رخ بکشد، ما نیز حق داریم بخشهای افتخارآمیز تاریخ خود، همچون پیروزی شاپور بر والرین را یادآور شویم. این کاری درست است و ملتهای زنده چنین میکنند.
*پیام پنهان مجسمه شاپور به آمریکا و اسرائیل
فارس: در دنیای امروز که غرب خود را معیار تمدن میداند، بازنمایی صحنه زانو زدن یک امپراتور غربی در برابر ایران چه پیام فرهنگی و سیاسی در خود دارد؟ نجفی: وقتی در برابر آمریکاییها قرار میگیریم، تفاوت بنیادین روشن میشود. آمریکاییها نه ملتاند و نه ریشه دارند؛ هویتی جعلی و ترکیبی از اقوام پراکندهاند که بر سرزمینی سکونت یافتهاند که پیش از آن، متعلق به سرخپوستان بود؛ بنابراین طبیعی است که وقتی خود را با ما مقایسه میکنند – ملتی که پیوستگی تاریخیاش قطع نشده و حتی پس از اسلام در دوره صفویه دوباره احیا شده است – دچار حساسیت شوند. ملت ایران، ملتی همریشه است و در طول تاریخ، هر بار که در برابر تهاجم فرهنگی یا سیاسی قرار گرفته، توانسته از درون خود دوباره برخیزد و احیا شود. نمونه بارز این پیوستگی را میتوان در تندیس شاپور اول دید. اینجا نقطهای است که برخی میخواهند دوگانهای دروغین میان «ایران» و «اسلام» بسازند. اما انقلاب اسلامی نشان داد که ایران، تمدنی با قدرت هاضمهای شگفتانگیز است؛ تمدنی که میتواند هم زبان فارسی را حفظ کند، هم خط را تغییر دهد، هم دین را از زرتشتی به اسلام و سپس از میان مذاهب اسلامی، تشیع را برگزیند و پیوندش را با اهلبیت مستحکم کند. این پویایی و انتخابگری تاریخی، ویژگی ملت ایران است.
در دو پیچ بزرگ تاریخ، یکی در قرن نخست و دیگری در قرن دهم، ملت ایران توانست بهترین راه را برگزیند. این انتخابها نشاندهنده فهم ملی و درک عمومی عمیقی است که در تار و پود این سرزمین جاری است. از اینرو، نگاه به تاریخ باستان نباید با هراس از ایدئولوژی شاهنشاهی یا دوگانهسازی اسلام و ایران همراه باشد. ایران باید به عنوان مجموعهای یکپارچه دیده شود؛ مجموعهای که خدمات متقابل اسلام و ایران در برابر غرب، نقطهٔ قوت و افتخار آن است. ایرانیها در طول تاریخ، دشمن غربی خود را نهتنها شناختهاند، بلکه او را تحقیر کردهاند؛ چه در میدان اندیشه و چه در عرصه مقاومت. این پیوند تاریخی، امروز نیز در برابر غرب معنا دارد. از سوی دیگر، رژیم صهیونیستی نیز در برابر این تمدن اصیل دچار عقده تاریخی است. صهیونیستها دو عقده نسبت به ما دارند: نخست آنکه برای خود «ملتی جعلی» ساختهاند و سابقهای دروغین تراشیدهاند؛ دوم آنکه خود را «قوم برتر مذهبی» میدانند، در حالی که در عمل چیزی جز خودبرتربینی موهوم نیست. آنها در دیوار ندبه گریه میکنند، دعا مینویسند و در شکلی مصنوعی به دنبال معنا میگردند، اما واقعیت این است که جمعیت یهودیان در جهان، حتی بهاندازهٔ جمعیت راهپیمایی اربعین ما نیست.
*ایران نجاتدهنده ادیان یا عدالتمحور تاریخی؟
فارس: برخی تحلیلگران معتقدند ایران در طول تاریخ، نقش نجاتدهنده ادیان را برعهده داشته است؛ از کوروش که به گفته منابع یهودی، قوم یهود را از اسارت نجات داد، تا شاپور ساسانی که به مسیحیان تحت ستم امپراتوری روم پناه داد، و امروز نیز جمهوری اسلامی که در مقام حامی دین اسلام و مدافع مظلومان ایفای نقش میکند تحلیل شما چیست؟نجفی: قصه کوروشی که یهودیان میگویند با کوروشی که ما میشناسیم دو کوروش میشود! اینها در حال حاضر ترامپ را هم یک نوع کوروش میدانند. اینکه یهودیها کوروش را مصادره کردهاند هم چیزی خنده داری است و چهره کوروش را به نفع خود بازسازی کرده و حتی جوایزی به نام او تعریف کردهاند، حتی برخی منابع کوروش را ذوالقرنین دانستهاند. در واقع، یهودیان و سلطنتطلبان، و حتی پهلویها در دهه ۵۰ شمسی، از نام کوروش برای مقاصد سیاسی خود بهره بردند؛ همان زمانی که تاریخ رسمی کشور را از «اسلامی» به «شاهنشاهی» تغییر دادند. این دوگانگی، ساخته شرقشناسان و ابزار دست سیاست بازان و سازمانهای جاسوسی بیگانه بود. واقعیت این است که کوروش پادشاهی بزرگ و دادگر در تاریخ ایران بود، اما نباید از او چهرهای اسطورهای و نجاتبخش برای همهٔ ادیان ساخت. ایرانیان همواره ملتی متمدن و عدالتمحور بودهاند؛ با اقوام و ملتهای دیگر با خشونت و ویرانگری رفتار نمیکردند و به حقوق ملتهای زیر سلطه خود احترام میگذاشتند. همین تمدن، آنان را مزین به خصلتهایی همچون صبوری، مدارا و انصاف کرده است. ملتهای متمدن هرگز در پی تحمیل عقیده بر دیگران نبودهاند. از اینرو، در ایران باستان، یهودیان، مسیحیان و پیروان دیگر ادیان الهی آزادانه در کنار هم میزیستند و آیینهای خود را برگزار میکردند.
اما باید میان «نجاتبخشی دینی» و «عدالت تاریخی» تفاوت گذاشت. دین، پدیدهای الهی است و گسترش آن در نهایت با اراده الهی و به دست پیامبران تحقق مییابد. با این حال، گاه ملتهایی به سبب ظرف فرهنگی و اخلاقی خود در پذیرش و ترویج یک دین نقشآفرین میشوند. ملت ایران از جمله این ملتهاست که در بزنگاههای تاریخی، دل به اسلام و سپس تشیع سپرد و در گسترش آن نقش بیبدیل ایفا کرد. با اینحال، ریشه تشیع، امری الهی است نه قومی. درست همان گونه که نمیتوان فلسفه را به یونانیان انحصار داد، نمیتوان تشیع را به ایرانیان محدود کرد. فلسفه در یونان زاده شد، اما در تمدنهای دیگر نیز بالید. در نقطه مقابل تفکر شرقشناسان قرار داریم؛ همان جریانی که همواره در پی تحقیر ملل شرقی است. در واقع، امروز عکس آن روایت در حال رخ دادن است و ما باید این جریان را بهتر بشناسیم و دربارهاش بیشتر بیندیشیم. جا دارد نمونههای مشابه را نیز بازخوانی کنیم؛ چرا که این تقابل صرفاً به گذشتههای دور محدود نیست.
در تاریخ ایران، بهویژه در دوران صفوی، نمونههای روشنی از این عزت و برتری فرهنگی و سیاسی دیده میشود. در زمان شاهعباس صفوی و شاهطهماسب نیز موارد متعددی وجود دارد که حاکمان ایران در برابر غربیها با صلابت و شکوه ایستاده و آنان را در جایگاهی پایینتر میدیدند. این روحیه را میتوان در دورههای بعدی تاریخ ایران نیز مشاهده کرد. زنده کردن چنین مقاطع تاریخی، در روزگار ما که با بحران هویت روبهرو هستیم، اهمیت فراوانی دارد؛ بهویژه در برابر سیطره فضای مجازی و دستگاه عظیم تبلیغاتی غرب که با نمایش برتری مصنوعی خود، دیگر ملتها را تحقیر میکند. بازخوانی این صحنههای عزت و شکوه میتواند الهامبخش باشد و اعتمادبهنفس ملی را تقویت کند.
*اگر قهرمانهای خود را بازآفرینی نکنیم، نسل جوان آنها را از هالیوود میگیرد
فارس: کشورهای مختلف همچون آمریکا که تاریخ خاصی ندارند با هالیوود و قهرمانسازی جعلی سعی میکنند که برای خود هویتسازی کنند. بعضی از کشورها مانند کره جنوبی نیز در این عرصه وارد شدهاند. این درحالی است که تاریخ ایران مملو از قهرمانهای واقعی است. ایران چگونه میتواند از تاریخ خود برای تقویت روحیه همبستگی و انسجام ملی استفاده کند؟ نجفی: امروز رسانههای غربی و حتی سریالهای آسیایی، از «سوپرمن» تا «جومونگ»، ذهن کودکان و نوجوانان ما را تسخیر کردهاند. آنها از دوران کودکی، قهرمانهای خود را به نسلهایشان معرفی میکنند؛ شخصیتهایی که دنیا را نجات میدهند، میپرند، میجنگند و در ذهن مخاطب به نماد قدرت و نجات بدل میشوند. ما نیز باید در عرصهٔ رسانه، تبلیغ و به تعبیر رهبر انقلاب، در «جنبش نرمافزاری» خود فعال باشیم. حافظهٔ تاریخی ایران پر از چنین قهرمانها و لحظات الهامبخش است؛ اما ما کمتر آنها را در قالب رسانهای برای نسل جدید بازآفرینی کردهایم. نسل جوان امروز اگر چیزی از تاریخ و هویت خود نبیند، طبیعی است که در فرهنگ بیگانه به دنبال الگوسازی برای خویش بگردد. احساس عظمت، نیاز روانی هر جامعه است و اگر ما آن را از تاریخ خود بازنگیریم، ناگزیر از بیرون القا خواهد شد. بهویژه در فضای مجازی که نوجوانان ساعتها در آن غرقاند و الگوهایشان را از آنجا میگیرند؛ الگویی که اغلب سطحی، غیراخلاقی و بیریشه است.
امروز، رقابت تمدنها فقط در عرصه علم و صنعت نیست؛ بلکه نبردی است میان قداست و بیاخلاقی، میان ایمان و پوچی، و در نهایت میان هویت و بحران هویت؛ بنابراین باید از دو زاویه وارد شد: نخست، احیای میراث و قهرمانان خود با زبان و ابزار امروز و رساندن آنها به نسلهای بعدی؛ و دوم، نشان دادن بحرانهای واقعی جوامع غربی که زیر لایههای پرزرقوبرق تبلیغاتی پنهان شدهاند. غرب تصویری دروغین از خود ارائه میدهد؛ گویی سرزمین سعادت است. اما اگر واقعاً چنین بود، چرا همچنان استعمار میکند؟ چرا هنوز از منابع خاورمیانه و آفریقا دست نمیکشد؟ چرا از کوچکترین حرکت سیاسی مستقل در جهان اسلام وحشت دارد و امنیتش را در خطر میبیند؟ این رفتارها نشان میدهد که غرب، برخلاف ظاهرش، در درون دچار اضطراب و آسیبپذیری عمیق است.
وظیفه ما این است که این عمق را به سطح بیاوریم و حقیقت را آشکار کنیم؛ با زبان هنر، رسانه و نماد. مثلاً همین مجسمه شاپور ساسانی که یادآور عزت و اقتدار تاریخی ماست، میتواند نقطه آغاز یک حرکت فرهنگی باشد. اگر چنین نمادهایی را در زندگی روزمره مردم وارد کنیم، تأثیرگذار خواهند بود. مثلاً تصویر آن میتواند روی جلد دفترچههای دانشآموزان یا کتابهای درسی بیاید، یا به عنوان نماد شهری در میادین نصب شود. ایران پر از این نشانههای افتخار است: از پیروزی بر پرتغالیها در جزیره هرمز گرفته تا آثار تاریخی که در گوشهوکنار کشور گواه پیروزیها و ایستادگیهای ماست. میتوان این نمادها را زنده کرد و در کنار تصاویر دانشمندان، شاعران و حکیمان ایرانی همچون فردوسی، حافظ، سعدی، مولوی و شیخ بهایی در فضای عمومی بازآفرینی نمود. البته این کار نیازمند برنامهریزی، تلاش و همکاری نهادهای فرهنگی، آموزشی و رسانهای است. دانشگاهها و دستگاههای تبلیغاتی ما باید پرورشدهنده چنین رویکردی باشند تا این سرمایه هویتی عظیم، دوباره به نیروی زنده و الهامبخش برای نسل آینده بدل شود.


