سه پایه لرزان مدرنیته ایرانی / دانشگاه در ایران از ایده فلسفی فروغی تا سلطه الگوی آمریکایی / چگونه نخبگان، «علم» را قربانی «ملت‌سازی» و «توسعه» کردند


به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، دکتر رضا ماحوزی استاد موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم در  سرویس دین و اندیشه ایبنا در باره تاریخ دانشگاه در ایران و موقعیت کنونی آن نوشت.  او در مقاله خود به فلسفه دانشگاه و ترجمه نزاع دانشکده‌ها اثر ایمانوئل کانت اشاره کرد. ماحوزی در مطلب خود به صد سال کشمکش بر سر «فلسفه دانشگاه» در ایران می پردازد. او به تحلیل تاریخی و گفتمانی یک پرسش کلیدی می‌پردازد: آیا ایرانیان طی صد سال گذشته، همچون غربی‌ها (که بحث‌های نظام‌مندی چون رساله کانت را داشتند)، به طور نظام‌مند به «فلسفه دانشگاه» اندیشیده‌اند؟ ماحوزی با مرور تحولات فکری پیرامون نهاد دانشگاه از اواخر قاجار تا انقلاب، نشان می‌دهد که این موضوع در ایران در نوسان بین ایده‌های فلسفی ساختارمند و نیازهای عملی و توسعه‌ای بوده است.

او سپس به سه موج گفتمانی اصلی شامل موج اول موج اول ایده فلسفی ساختارمند (دوره فروغی، ۱۳۱۲-۱۳۱۶)، موج دوم کنش‌گرایی عمل‌گرایانه (دهه ۱۳۲۰)، و موج سوم به توسعه‌گرایی و تکنوکراسی (دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰) اشاره کرده و به تحلیل و تفسیر آن ها می پردازد. در نهایت از نظر ماحوزی اگرچه ایران همواره همگام با گفتمان‌های جهانی بوده، اما تفکر درباره دانشگاه به‌جای تداوم یک گفتمان فلسفی پیوسته، در نوسان میان ایده‌های هویتی-فلسفی (فروغی)، کنشی-سیاسی (دهه ۲۰) و تکنوکراتیک-توسعه‌ای (دهه ۴۰) قرار داشته است. متن حاضر گفتاری از او درباره فلسفه دانشگاه در ایران است.

****

سه پایه لرزان مدرنیته ایرانی / دانشگاه در ایران از ایده فلسفی فروغی تا سلطه الگوی آمریکایی / چگونه نخبگان، «علم» را قربانی «ملت‌سازی» و «توسعه» کردند
رضا ماحوزی

ابتدا تلاش می‌کنم به این پرسش کلیدی پاسخ دهم: آیا ما ایرانیان در طول صد سال گذشته که از عمر نهاد دانشگاه در کشورمان می‌گذرد — خواه از تأسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ که ۹۱ سال می‌شود و خواه با احتساب تأسیس دارالمعلمین در اواخر دوره احمدشاه (۱۲۹۷-۹۸) که دوره‌ای صدساله را در بر می‌گیرد — همچون اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها، به «فلسفه دانشگاه» اندیشیده‌ایم یا خیر؟

برای پرداختن به این موضوع، سه مقدمه را بیان می‌کنم.

اما پیش از آن، لازم می‌دانم به نکته‌ای اشاره کنم که ذهنم را بسیار به خود مشغول کرده است. معمولاً وقتی از «معاصریت» ایران سخن می‌گوییم، منظورمان دوره مشروطه تا به امروز است. این دوره، شبیه به تعریف قرن هجدهم در فرانسه است که با انقلاب کبیر آغاز می‌شود و بازه‌ای حدوداً ۱۴۰-۱۵۰ ساله را شامل می‌شود. اما معتقدم برای فهم دقیق این دوره، باید یک گام به عقب برداریم و فراتر از دوره قاجار، به عصر صفویه و به‌ویژه رابطه ایران با هندوستان توجه جدی داشته باشیم. اگر این برههٔ تاریخی و این ارتباط بسیار مهم با هندوستان را در تحلیل مواجهه ایرانیان با مدرنیته و غرب نادیده بگیریم، فهم ما از دورهٔ قاجار نیز ناقص خواهد بود.

مقدمه اول: هنگامی که از «دانشگاه» سخن می‌گویم، منظورم نهادهایی چون مدارس عالی یا دارالفنون نیست؛ هرچند این مدارس، همچون بسیاری از کشورهای دیگر، نیاکان دانشگاه‌های امروزی محسوب می‌شوند. در ایران نیز مدارس عالی متعددی مانند مدرسه عالی سیاسی، سپهسالار، فلاحت، طب، حقوق و تجارت وجود داشتند که همگی پیش‌زمینه تأسیس دانشگاه تهران بودند. اما تمرکز بحث من بر خودِ نهاد «دانشگاه» در قرن اخیر است.

مقدمه دوم: بخش قابل توجهی از جریان‌های فکری ما در صد سال اخیر، هم‌پا و هم‌زمان با گفتمان‌های فلسفی جهانی حرکت کرده است. این هم‌زمانی، نقطه قوت تاریخ معاصر ایران است و کشور ما را، به استثنای ترکیه، از سایر کشورهای منطقه متمایز می‌سازد. ایران همواره با فاصله‌ای اندک در مسیر گفتمان‌های جهانی گام برداشته است.

سه پایه لرزان مدرنیته ایرانی / دانشگاه در ایران از ایده فلسفی فروغی تا سلطه الگوی آمریکایی / چگونه نخبگان، «علم» را قربانی «ملت‌سازی» و «توسعه» کردند

مقدمه سوم: از زمان نگارش رساله «نزاع دانشکده‌ها» توسط کانت در اواخر قرن هجدهم تا امروز، حدود ۲۳۰ سال می‌گذرد. این رساله، اولین بحث منقّح و نظام‌مند فلسفی درباره دانشگاه را صورت‌بندی کرد. کانت در آنجا به طور جدی میان دانشکده فلسفه و دانشکده الهیات تمایز قائل می‌شود. ساختار دانشکده‌ها خود تاریخی طولانی از قرن سیزدهم تا هجدهم دارد که غالباً عرصه نزاع میان دانشکده الهیات از یک سو و دانشکده‌های طب و حقوق از سوی دیگر بوده است. دانشکده چهارمی نیز وجود داشت که گاهی با عنوان «دانشکده صناعت» شناخته می‌شد و در آن اصول منطق و عقلانیت تدریس می‌گردید و هرگاه کلیسا با آن مخالفت می‌کرد، دانشکده فلسفه جایگزین آن می‌شد. کانت در رساله خود می‌کوشد تا دعواهای مشروع (و نه نامشروع) میان این چهار دانشکده را صورت‌بندی کند.

حال، پرسش اصلی این است: با توجه به اینکه فاصله گفتمانی ما با جهان در صد سال اخیر اندک بوده، آیا ما ایرانیان نیز همچون غربی‌ها که پس از کانت فهرستی بلندبالا از رساله‌های فلسفی درباره دانشگاه و آموزش عالی در فرانسه، انگلستان، آلمان، آمریکا و روسیه تولید کرده‌اند، دست‌کم در این صد سال، بحثی فلسفی درباره دانشگاه و آموزش عالی داشته‌ایم یا خیر؟

برای پاسخ، اجازه دهید تاریخ وقایع پس از مشروطه را به‌سرعت مرور کنیم. چند سال پس از مشروطه، ایران درگیر جنگ جهانی اول شد. دو همسایه ما، عثمانی در غرب و روسیه تزاری در شمال، در این جنگ درگیر و سرانجام هر دو ساقط شدند. از دل امپراتوری عثمانی، کشورهای متعدد تُرک و عرب با روحیه‌ای ناسیونالیستی سر برآوردند. این فرایند دولت-ملت‌سازی با گفتمان رایج در اروپای آن زمان هم‌زمان است؛ برای مثال، در آلمان، فرانسه، ایتالیا و اسپانیا، این بحث به‌شدت داغ بود. در شمال نیز بلشویک‌ها به قدرت رسیدند و برخلاف ناسیونالیسم، ادعایی ضدناسیونالیستی و اینترناسیونالیستی را مطرح کردند که مرزها را نفی می‌کرد. در نتیجه، سرریز افکار بلشویکی و بعدها مارکسیستی-لنینیستی به ایران و تأثیر آن بر محتوای نظام آموزشی ما امری طبیعی بود.

سه پایه لرزان مدرنیته ایرانی / دانشگاه در ایران از ایده فلسفی فروغی تا سلطه الگوی آمریکایی / چگونه نخبگان، «علم» را قربانی «ملت‌سازی» و «توسعه» کردند

در سال ۱۳۰۴، پس از تغییر حکومت، اولین پرسش جدی برای ایرانیان مطرح شد: «مدرسه بسازیم یا دانشگاه؟» این پرسش که امروز دقیقاً صدساله می‌شود، در قالب یک اقتراح عمومی در مجله «آینده» و روزنامه «شفق سرخ» منتشر شد و شخصیت‌های بسیاری به آن پاسخ دادند. برای مثال:

سیدحسن تقی‌زاده با تأکید بر دموکراسی، اولویت را به مدرسه‌سازی و تعلیمات ابتدایی و متوسطه می‌داد.

علی دشتی بر بیداری ملت و دولت‌سازی تأکید داشت و از این رو، مدرسه‌سازی را در اولویت می‌دانست.

عیسی صدیق بر تعلیمات عالی برای تربیت متخصصان جهت ساختن دولت بوروکراتیک جدید اصرار داشت.

سه پایه لرزان مدرنیته ایرانی / دانشگاه در ایران از ایده فلسفی فروغی تا سلطه الگوی آمریکایی / چگونه نخبگان، «علم» را قربانی «ملت‌سازی» و «توسعه» کردند

ابوالحسن فروغی با نگاهی متفاوت، اساساً پرسش را غلط می‌دانست و معتقد بود تمدن ایران با شخصیت‌های بزرگی چون ابن‌سینا، نظامی و فردوسی باید با غرب وارد گفتگو شود. او بر گفتگوی ایران و اروپا، شرق و غرب، و قدیم و جدید نظر داشت.

پس از دو سال بحث، جمع‌بندی این بود که فعلاً برای تأسیس دانشگاه زود است و باید مدرسه بسازیم. برای تأمین متخصصان مورد نیاز نیز سه راهکار در نظر گرفته شد: اعزام دانشجو به خارج (که به قانون اعزام سالانه ۱۰۰ دانشجو در سال ۱۳۰۶ انجامید)، استخدام مستشاران خارجی و بهره‌گیری از مدارس عالی موجود.

اما تنها ۶-۷ سال بعد، چند عامل سبب شد این تصمیم معکوس شده و تأسیس دانشگاه در اولویت قرار گیرد:

۱- تغییر نگرش دانشجویان اعزامی: برخی از این دانشجویان در خارج از کشور به ضدیت با فرهنگ ایرانی گرایش پیدا می‌کردند. در سخنرانی‌های رضاشاه در سال‌های ۱۳۰۶ و ۱۳۰۷، این نگرانی مشهود است که دانشجویان به جای آموختن میهن‌پرستی، به کمونیسم گرایش یافته و به دلیل آنچه در گزارش‌ها «وجوه ناپسند فرهنگ ایرانی» — همچون خرافات و افکار غیرعقلانی — خوانده می‌شد، از فرهنگ خود فاصله گرفته و به اصطلاح، «اروپایی‌مآب» یا «غرب‌زده» می‌شدند.

۲- گسترش کمونیسم در داخل: نفوذ کمونیسم در ایران رو به افزایش بود، تا جایی که در سال ۱۳۱۰ قانون «منع مرام اشتراکی» در مجلس به تصویب رسید و به دستگیری گروه ۵۳ نفر به رهبری تقی ارانی منجر شد.

۳- صرفه‌جویی اقتصادی و ظرفیت داخلی: تعداد فارغ‌التحصیلان دبیرستان‌ها به حدی رسیده بود که تربیت متخصص در داخل کشور، از اعزام دانشجو به خارج اقتصادی‌تر به نظر می‌رسید.

۴- مناقشات سیاسی: دعواهای ایران با کمپانی نفت انگلیس نیز در این تغییر رویکرد بی‌تأثیر نبود.

راه حل چه بود؟ تا سال ۱۳۱۲، برداشت عمومی این بود که در فرایند دوگانه «دولت-ملت‌سازی»، دولت ساخته شده اما ملت‌سازی مغفول مانده است. بنابراین، برای ملت‌سازی نیاز به تجدیدنظر در سیاست‌های آموزشی و فرهنگی احساس می‌شد. پس از حذف تیمورتاش از قدرت (در پی ماجرای کمپانی نفت)، دولت دوم محمدعلی فروغی در نیمه دوم سال ۱۳۱۲ تشکیل شد. فروغی که به کوتاه‌مدت بودن دولت‌ها در آن دوره واقف بود، فرصت را از دست نداد و به‌سرعت دست به کار شد: ابتدا قانون ارتقای مدارس عالی به دانشکده‌ها را در مجلس به تصویب رساند و در قدم دوم، شورایی به نام «شورای دانشگاه» تشکیل داد.

حتماً. متن پیاده‌شده از فایل صوتی دوم با حفظ کامل محتوا و لحن آکادمیک سخنران، از نظر نگارشی و ساختاری ویرایش شده است تا خوانایی و انسجام بیشتری داشته باشد.

در این طرح، سه شاخه اصلی از یکدیگر تفکیک می‌شدند. این ساختار، مقدمه‌ای برای تحقق آن چیزی بود که فروغی تحت عنوان «مدرنیته ایرانی» در نظر داشت؛ طرحی که هدف آن، ساختن ملت نوین ایران بود.

شاخه اول، که وظیفه پیوند دادن گذشته با حال را بر عهده داشت، به ریاست بدیع‌الزمان فروزانفر و سید محمدتقی مصطفوی (رئیس دانشکده معقول و منقول که پیش‌تر مدرسه عالی سپهسالار بود) اداره می‌شد. مسئولیت این شاخه، شناسایی و به‌روزرسانی فرهنگ و زبان باستانی در گستره ایران فرهنگی، از افغانستان تا ترکیه بود. بخش معقول (عقلی) و منقول (نقلی) آن نیز به آقای تقوی سپرده شد.

شاخه دوم، که بر پایه مدارس عالی قدیم مانند دارالفنون، مدرسه عالی طب و مدرسه عالی سیاسی استوار بود، به شخصیت‌هایی چون غلامحسین رهنما، لقمان‌الدوله ادهم و علی‌اکبر دهخدا واگذار گردید.

شاخه سوم، که به علوم و فنون جدید اروپایی اختصاص داشت، خود به سه بخش تقسیم می‌شد: حوزه آنگلوساکسون (انگلستان و آمریکا) به عیسی صدیق، حوزه آلمانی (آلمان و اتریش) به رضازاده شفق، و حوزه لاتین (فرانسه) به دکتر اعلا سپرده شد.

این سه رکن—ایرانیت، اسلامیت و علوم و فنون جدید—همچون سه پایه یک میز بودند که هویت «مدرنیته ایرانی» را شکل می‌دادند. این سه عنصر می‌بایست با یکدیگر تلفیق می‌شدند تا این هویت نوین ساخته شود.

علاوه بر این، رکن دیگری نیز برای تکمیل این طرح ضروری بود: تأسیس فرهنگستان. فروغی هم‌زمان قانون تأسیس فرهنگستان را نیز از مجلس گرفت. در ۱۵ بهمن ۱۳۱۳، دانشگاه تهران تأسیس شد و چند ماه بعد، فرهنگستان به عنوان بازوی پژوهشی دانشگاه افتتاح گردید. هدف این بود که فرهنگستان با واژه‌گزینی و پژوهش‌های زبانی، زبان علم جدید را برای کاربست در نظام علمی کشور آماده سازد.

سه پایه لرزان مدرنیته ایرانی / دانشگاه در ایران از ایده فلسفی فروغی تا سلطه الگوی آمریکایی / چگونه نخبگان، «علم» را قربانی «ملت‌سازی» و «توسعه» کردند
محمد علی فروغی

جایگاهی که مرحوم فروغی (ذکاءالملک) برای علوم انسانی در این ایده جدید در نظر داشت، متأثر از الگوی آلمانی بود. این الگو در بستر تاریخی خاصی معنا می‌یابد: هم‌زمان با تشدید فشار بر یهودیان در آلمان و مهاجرت دانشمندان برجسته آلمانی (که بسیاری از آنان برنده جایزه نوبل بودند)، شخصیت‌هایی چون انیشتین در نامه‌هایی به دربار ایران، پیشنهاد انتقال این دانشمندان را مطرح کردند. سه مقصد اصلی برای این دانشمندان ایران، ترکیه و آمریکا بود. در نهایت، آمریکا در سال ۱۹۳۳ حدود ۴۰۰ نفر از آنان را جذب کرد، در حالی که ایران بر سر جذب تعداد انگشت‌شماری از آنان درگیر رایزنی بود.

این ایده برای ایرانیان در سال‌های ۱۳۱۲ و ۱۳۱۳، طرحی کاملاً پخته و سنجیده بود و با پیشنهاد خود آلمان‌ها برای تأسیس دانشگاه نیز همخوانی داشت. قرار بود دانشکده‌ها (یا شُعَب دانشگاه) به سبک آلمانی با یکدیگر و با فرهنگستان در تعامل و گفتگو باشند تا آن تلفیق سه‌گانه ایرانیت، اسلامیت و علوم مدرن غربی محقق شود. این ایده پیش از آن در مدرسه عالی سپهسالار نیز مطرح شده بود؛ مرحوم سپهسالار هدف خود را تربیت «آخوندهای جدیدِ آگاه به دنیای جدید» عنوان کرده بود. اکنون این طرح ابعادی گسترده‌تر یافته بود.

نوشته‌های مفصل فروغی، به‌ویژه مقالات «فرهنگستان به چه کار می‌آید؟» و «فرهنگستان چیست؟»، به دقت نشان می‌دهد که او چگونه در پی ایجاد هویتی ویژه برای ایرانیان بود تا با اتکا به میراثی چون گلستان سعدی (که خود تصحیح پاکیزه‌ای از آن ارائه داد)، با سربلندی در جهان مدرن حضور یابند.

این طرح فلسفی برای تأسیس دانشگاه، یک ایده پیشینی بود؛ یعنی دانشگاه می‌بایست بر اساس این ایده ساخته می‌شد تا آن را محقق سازد. این رویکرد شباهت بسیاری به اندیشه‌های فیشته، شلینگ و شلایرماخر دارد که با الهام از رساله «نزاع دانشکده‌ها» ی کانت، زمینه را برای تأسیس دانشگاه برلین در سال ۱۸۱۰ فراهم کردند. ایده وحدت دانش، وحدت ملی و تربیت اخلاقی جامعه، همگی در کارویژه‌هایی که فروغی و همکارانش برای دانشگاه تهران تعریف کردند، مشهود است.

با کنار رفتن دولت فروغی، متین دفتری با تأسیس «کانون پرورش افکار»، این ایده را در سطحی وسیع‌تر دنبال کرد. تأسیس رادیو و مدرسه روزنامه‌نگاری در دانشکده حقوق دانشگاه تهران، در راستای تربیت نسلی بود که بتواند وجدان اخلاقی جامعه را مخاطب قرار دهد و فرایند ملت‌سازی را به پیش ببرد.

پس از شهریور ۱۳۲۰ و سقوط رضاشاه، فضای دموکراتیک جدیدی در کشور ایجاد شد. در همین دوره بود که قانون «استقلال دانشگاه» به تصویب رسید و دانشگاه هویت مستقلی کسب کرد. رؤسای دانشگاه و دانشکده‌ها توسط خود دانشگاهیان انتخاب می‌شدند و آن دوره همچنان به عنوان الگویی برای یک دانشگاه مستقل مورد استناد قرار می‌گیرد.

دوره دوازده ساله ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، با روی کار آمدن ۱۹ نخست‌وزیر، از نظر سیاسی و اجتماعی بسیار ناپایدار بود. در کنار ملی‌گرایان قدیم، سه جریان جدید ظهور کردند: گروه‌های مذهبی که پس از سال‌ها محدودیت، به تأسیس مدارس اسلامی روی آوردند؛ حزب توده که با آزادی کامل، کمونیسم و صنف‌گرایی را ترویج کرد؛ و جریان ملی-مذهبی. ائتلاف این جریانات در ابتدای دهه سی و در دولت مصدق به اوج خود رسید. در این دوازده سال که دوره کنش‌گری‌های سیاسی است، «ایده» در حاشیه قرار می‌گیرد. به‌ویژه تحت تأثیر گفتمان کمونیستی که «عمل» (پراکسیس) را بر «نظر» مقدم می‌دانست، دانشگاه‌های نوپدیدی چون تبریز، اصفهان و شیراز به کانون تشکل‌های صنفی و فعالیت‌های عملی تبدیل شدند.

سه پایه لرزان مدرنیته ایرانی / دانشگاه در ایران از ایده فلسفی فروغی تا سلطه الگوی آمریکایی / چگونه نخبگان، «علم» را قربانی «ملت‌سازی» و «توسعه» کردند
امیرعباس هویدا

پس از کودتای ۱۳۳۲ و در نیمه دوم دهه سی، ایرانیان تحصیل‌کرده در آمریکا که از اواخر دهه بیست به آنجا رفته بودند، با حمایت دولت جدید وارد سازمان برنامه و سپس بدنه دولت شدند. افرادی چون حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا در «کانون مترقی»، نخبگان تکنوکرات فارغ‌التحصیل از آمریکا را گرد هم آوردند و در ابتدای دهه چهل، قدرت را در دست گرفتند.

این تحول با یک تغییر گفتمانی جهانی هم‌زمان بود. پس از جنگ جهانی دوم، گفتمان‌های ایدئولوژی و ناسیونالیسم تضعیف شده و گفتمان بازار آزاد و الگوی آمریکایی دانشگاه (که بر نیازهای بازار و صنعت متمرکز است) قدرت گرفت. در نتیجه، برخلاف دوره قبل که علوم انسانی محوریت داشت، این علوم به حاشیه رانده شده و ذیل برنامه‌های توسعه تعریف شدند. تأسیس مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برای رصد تحولات صنعتی، نمونه‌ای از این رویکرد است. این جایگاه جدید برای علوم انسانی، که امروزه از آن با عنوان «پیوست فرهنگی-اجتماعی» یاد می‌شود، نسخه‌ای ضعیف‌شده از جایگاه اصیل آن در الگوی آمریکایی است.

این رویکرد که تکنوکرات‌ها و علوم فنی-مهندسی را در اولویت قرار می‌داد و علوم انسانی را به حاشیه می‌راند، ایران را نیز، همگام با تحولات جهانی، از گفتمان فلسفی دانشگاه دور می‌ساخت.

این روند جهانی، که حتی کشورهایی مانند آلمان و فرانسه را نیز متأثر ساخت، آموزش عالی را به سمت یک الگوی مدیریتی سوق داد. نباید فراموش کرد که در اواخر دهه بیست و اوایل دهه سی شمسی، گروه مدیریت در دانشگاه تهران تأسیس شد. حدود یک دهه و نیم بعد، «کالج مدیریت هاروارد» (مرکز مطالعات مدیریت ایران که بعدها به دانشگاه امام صادق (ع) الحاق شد) نیز تأسیس گردید. همچنین دو گروه مدیریت دیگر، یکی در دانشگاه پهلوی (شیراز) در اواخر دهه سی و دیگری در دانشکده نفت آبادان، شکل گرفتند.

هدف از تأسیس این مراکز، تربیت مدیرانی بود که «دنیای جدید» را درک کنند. منظور از این دنیای جدید، جهان‌بینی آمریکایی مبتنی بر بازار آزاد، صنعت و کارآفرینی بود. در این الگو، برخلاف مدل‌های اروپایی (فرانسوی و آلمانی) که بر استادمحوری و ارائه درس (Lecture) متمرکز بود، رویکردی دانشجومحور حاکم بود. هدف، تربیتی بود که خروجی آن «خلاقیت‌محور» باشد. ویژگی‌های اصلی این الگو شامل ارتباط تنگاتنگ با صنعت، دانشجومحوری و مشارکت فعال شرکت‌ها در محیط دانشگاهی بود.

این تغییر پارادایم در سال ۱۳۴۲، زمانی که شاه رسماً اعلام کرد «همه دانشگاه‌های ما باید به سبک آمریکایی اداره شوند»، به نقطه اوج خود رسید. با این حال، در اواخر دهه چهل، در تقابل با گفتمان رسمی، یک جریان روشنفکری ضدحکومتی پدید آمد. این جریان، برخلاف انگاره پیشین (از دوره قاجار تا آن زمان) که بر «ملت‌سازی» و تربیت ملت تأکید داشت، ملت را موجودی صاحب شعور، خودآگاهی و «سوبژکتیویته» (فاعلیت) می‌دانست. این جریان در «کانون نویسندگان» تقویت شد و در «حسینیه ارشاد» با اندیشه‌های دکتر علی شریعتی به اوج قدرت خود رسید.

در این گفتمان، دوگانه‌هایی اساسی شکل گرفت: «روشنفکر» در برابر «استاد دانشگاه» و «خیابان» در برابر «دانشگاه». دانشگاه به عنوان نماد روش‌های علمی و آکادمیک، نهادی در خدمت سرمایه‌داری و «نظام زر و زور و تزویر» (به تعبیر شریعتی) تلقی می‌شد. در مقابل، «خیابان» نماد توده‌های خودآگاه بود؛ مردمی که به واسطه این آگاهی، جایگاهی فراتر و مقدم بر استادان دانشگاه می‌یافتند.

سه پایه لرزان مدرنیته ایرانی / دانشگاه در ایران از ایده فلسفی فروغی تا سلطه الگوی آمریکایی / چگونه نخبگان، «علم» را قربانی «ملت‌سازی» و «توسعه» کردند
غلامعلی حدادعادل، سید حسین نصر و احسان نراقی

آخرین گفتمانِ پیش از انقلاب فرهنگی، با تأسیس حزب رستاخیز در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ شکل گرفت. این گفتمان در بستری فکری ظهور کرد که شخصیت‌هایی چون سید حسین نصر (با تأسیس انجمن شاهنشاهی فلسفه)، داریوش شایگان، علامه طباطبایی و عبدالحسین زرین‌کوب (با طرح ایده «نه شرقی، نه غربی، انسانی») در آن نقش داشتند. ادعای حزب رستاخیز این بود که ایران، به لطف درآمدهای نفتی و انقلاب صنعتی (به تعبیر آبراهامیان)، به یک قدرت تکنولوژیک تبدیل شده و فاصله چندانی تا رسیدن به «دروازه‌های تمدن بزرگ» ندارد.

از این منظر، تنها یک گام باقی مانده بود: دستیابی به استقلال هویتی و خروج از زیر سایه آمریکا. به همین دلیل، شعار «نه شرقی، نه غربی، ایرانی» محور اصلی این گفتمان جدید شد. این رویکرد که پس از سال ۱۳۵۴ قدرت گرفت، بر نفی دموکراسی و فرهنگ غربی تأکید داشت. طنز تاریخ در آنجا بود که همین گفتمان در سال ۱۳۵۷، به ابزاری علیه خود حکومت تبدیل شد و نظام حاکم به عنوان نماد «غرب‌زدگی» و وابستگی به آمریکا معرفی و سرنگون شد.

سه پایه لرزان مدرنیته ایرانی / دانشگاه در ایران از ایده فلسفی فروغی تا سلطه الگوی آمریکایی / چگونه نخبگان، «علم» را قربانی «ملت‌سازی» و «توسعه» کردند

در یک جمع‌بندی کلی، می‌توان تحولات گفتمانی پیرامون فلسفه دانشگاه در ایران را از ۱۳۰۴ تا ۱۳۵۹ در سه موج اصلی خلاصه کرد:

۱- گفتمان ایده فلسفی دانشگاه (۱۳۱۲-۱۳۱۶): این موج که توسط محمدعلی فروغی و همفکرانش هدایت می‌شد، بر تأسیس دانشگاهی مبتنی بر یک فلسفه از پیش‌اندیشیده و با محوریت علوم انسانی استوار بود.

۲- گفتمان کنش‌گرایی عمل‌گرایانه (دهه ۱۳۲۰): این جریان که عمدتاً تحت تأثیر حزب توده و اندیشه‌های کمونیستی بود، «عمل» را بر «نظر» مقدم می‌دانست و توانست تغییراتی پراگماتیستی در نظام آموزش و پرورش و دانشگاه ایجاد کند.

۳- گفتمان توسعه‌گرایی (دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰): در این دوره، بحث از «ایده کلی دانشگاه» جای خود را به تأملات نظری بر سر اجزای خاص آن، مانند «آزادی آکادمیک»، داد. این گفتمان دارای وجوه فلسفی و جامعه‌شناختی بود و در مباحث مربوط به بازنگری قانون استقلال دانشگاه در سال ۱۳۵۶ به اوج خود رسید.

در کنار این سه موج اصلی، دو گفتمان دیگر نیز وجود داشتند که گرچه در زمان خود به حاشیه رانده شدند، اما تأثیرات عمیقی بر دوره پس از انقلاب گذاشتند: یکی گفتمان «روشنفکری توده‌گرا» ی ضدحکومتی و دیگری، گفتمان هویت‌گرای «حزب رستاخیز» که هر دو در شکل‌دهی به دانشگاه پس از انقلاب، از جمله ایده دانشگاه اسلامی و بومی‌سازی علوم، نقشی اساسی ایفا کردند.

۲۱۶۲۱۶



Source link

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *